PDF رمان آغوش آتش (دوجلد با هم )از مریم روح پرور جلد دوم نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و...
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رمان
پی دی اف نسخه کامل رمان آغوش آتش جلد اول و دوم از مریم روح پرور
جلد اول رمان آغوش آتش در 4721 صفحه
مقدمه:
بچه که به دنیا میاد پاکه، خیلی پاکه، کم کم بزرگ میشه و جون میگیره، می فهمه می شنوه و کم کم اخلاقش شکل می گیره، اما تا این جای داستان
مشکلی نیست، و لی همین آدما می تونن همون بچه ای که پاک و ساده به دنیا اومده به گند بکشونن، میتونن از عرش به فرش برسونن، میتونن گرگت
کنن.
آره همیشه آدما گرگ به دنیا نمیان، باید تعلیم داد، باید بسوزونی تا بسازی، آدم بودن تو این دنیا سخت ترین کار ممکنه، نه تو خوبی نه من، باید طوفان به
پا کنی تا آتش جون بگیره...
فصل اول
مرجان با لبخند به آن پایکوبی های خاص نگاه میکرد، سر چرخاند به نیم رخش نگاه کرد، او هم لبخندداشت، آهیر نگاهش را حس کرد و سر چرخاند با
دیدن لبخندش سرش را تکان داد که یعنی بله، مرجان با همان لبخند سرش را به معنی هیچ تکان داد.
آهیر دست گرم مرجانش را در دست گرفت، بالاخره روز عروسی شان بود، جشنی که اذیت شدند تا به آنجا برسند، حرف خوردند، مرجان اسارت کشید اما
بالاخره شد، بالاخره اسم زیبایش در شناسنامه ی آهیر نشست......
جلد دوم رمان آغوش آتش در 2137 صفحه
خلاصه رمان
آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر
توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش،
در ظاهر آهنگری میکنه ولی کسی از شغل اصلیش خبر
نداره.. حالا پروا خبرنگا رِ سرتقیه که به تازگی همسایه
آتش شده و توی هر سوراخی سرک میکشه.. پروا ازقضا دل آتش رو برده ولی به آتش شک داره و....
جلد دوم
مریم لیوان چای را روی میز گذاشت با لبخند نگاهش
کرد و گفت:-حالت چطوره؟
-پشیمون نیستم
-نبایدم باشی، بهترین کارو کردی عزیزم
پروا دست روی بازوی برهنه اش کشید و گفت:
-دوماه از همه چیز بی خبرم، می خواستم آروم بشم
-شدی؟
-نمی دونم
-اما می دونم نتونستی ببخشی
-نه هرگز نمی تونم ببخشم
لبخند تلخی زد و گفت:
-بازی خوردن از از تنها فرد زندگیت خیلی سخته مریم
جون
مریم سر تکان داد و با تایید گفت:
-درسته
-دوست ندارم برم اما وقتشه
-ازش متنفری؟
پروا سرش را به چپ و راست تکان داد گفت:
-نه، انگار هیچ حسی برام باقی نمونده نه عشق نه
تنفر
-این خیلی خوبه باعث میشه درست تصمیم بگیری
پروا لیوان چایش را برداشت و گفت:
-من قضاوت نکردم، فرصت توضیح دادم فرصت دادم
بهم بگه نه همه چیز دروغه، اما نگاهشو دزدید اون
لحظه هیچی واسه گفتن نداشت، اون نداشت اما بقیه
داشتن، انقدر گفتن که اون فقط با کینه نگاهشون می
کرد، منتظر انکار بودم، منتظر این بودم مثل همیشه
عربده بزنه بگه دروغ میگن فقط به من گوش کن، می
خواستم فقط به اون گوش کنم، اما نگفت گاهی زیر
لب به اونا فحش می داد، ولی نشد انکار کنه
مریم سر کج کرد و گفت:.....
-